دخترکی با نام شکست

عروس تنهایی باش نه عروس تن هایی که تنت را برای یک شب می خواهند!

حكايت قبل و بعد

قبل: نماینده مجلس دستگیر می شد، چون مشکل سیاسی داشت.‏
بعد: نماینده مجلس دستگیر می شود، چون مشکل جنسی دارد.‏

قبل: معاون دانشگاه اخراج می شد، چون نظری مخالف حکومت داشت.‏
بعد: معاون دانشگاه مورد اعتراض قرار می گیرد، چون به دانشجو تجاوز می کند.‏

قبل: فرمانده پلیس زندانی می شد، چون مشکل مالی داشت.‏
بعد: فرمانده پلیس زندانی می شود، چون مشکل جنسی دارد.‏

قبل: دانشجو اعتراض می کرد، برای اینکه جلوی تجاوز به حقوق مردم را بگیرد.‏
بعد: دانشجو اعتراض می کند، برای اینکه جلوی تجاوز به خودش را بگیرد.‏

قبل: پلیس دختران را دستگیر می کرد، تا جلوی رابطه جنسی آنها را بگیرد.‏
بعد: پلیس دختران را دستگیر می کند، تا با آنها رابطه جنسی برقرار کند.‏

قبل: ملت به دولت اعتراض می کردند، چون برنامه های مزخرفی از تلویزیون پخش می شد.‏
بعد: ملت به دولت اعتراض می کنند، چون برق نداریم که مزخرفات تلویزیون را ببینیم. ‏

قبل: پلیس مردم را کتک می زد، چون مردم می خواستند اوضاع را تغییر بدهند.‏
بعد: پلیس مردم را کتک می زند، چون مردم باید قیافه های شان را تغییر بدهند.‏

قبل: روزنامه نگاران به رئیس جمهوراعتراض می کردند، چون همه حقیقت را نمی گفت.‏
بعد: روزنامه نگاران به رئیس جمهور اعتراض می کنند، چون همیشه دروغ می گوید.‏

قبل: رهبر به دولت اعتراض می کرد، چون معتقد بود گرانی مردم را آزار می دهد.‏
بعد: رهبر از دولت دفاع می کند، چون معتقد است انتقاد از گرانی دولت را آزار می دهد.‏

قبل: وزیر برکنار می شد، چون نمی خواست توی سر مردم بزند.‏
بعد: وزیر برکنار می شود، چون دیر توی سر مردم زده است.‏

نتیجه گیری اخلاقی: شما وقتی درها را ببندید ممکن است پشت درهای بسته هر اتفاقی بیفتد.‏
نتیجه گیری سیاسی: با آدم های فاسد باید مبارزه کرد، نه از طریق آدمهای فاسد تر.

نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:4 توسط دخترکی با نام شکست| |

Click to view full size image


" دوستت دارم ! "

امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم
و تقدیم تو کنم
گرچه که یقیین دارم که می دانی
نه تنها اشعارم
که تمام هستی ام
وجودم
تقدیم به توست
تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
وقتی اولین سلام
نخستین دیدار
ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
آن زمان که با نگاهی معصومانه
با لبخندی کودکانه
و با صداقتی شاعرانه
دستهایم را فشردی
و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم
و هر روز دیدنت
آرامم می کرد ...
آه ! افسوس که چه زود گذشت !
باور می کنی ؟
باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو
حتی با اینهمه فاصله و درد
خون زندگی ، عشق به زندگی ، عشق به بودن را در رگهایم به جوش می آورد!
باور کن که هنوز هم دوست دارم
کودکانه
بی پروا
صادقانه
عاشقانه
دیوانه وار
بگویم
دوستت دارم
بگویم از ازل تا به ابد
عاشقانه و دیوانه وار
دوستت دارم
گرچه گفتن و شنیدنش را از من دریغ می کنی
می هراسی
می گریزی
اما من هنوز هم
دوست دارم که بگویم
دوستت دارم !

نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:35 توسط دخترکی با نام شکست| |

 

 

 

 

خانه های ژاپن با دیوار هایی ساخته شده است که دارای فضای خالی هستند و آن را با چوب می پو شانند.

 

در یکی از شهر های ژاپن ، مردی دیوار خانه اش را برای نو سازی خراب می کرد که مارمولکی دید. میخ از قسمت بیرونی دیوار به پایین کوبیده شده و به اصطلاح مارمولک را میخکوب کرده بود.

مرد چشم بادامی ، دلش سوخت و کنجکاو شد.وقتی موقعیت میخ را با دقت بررسی کردحیرتزده شد و فهمید این میخ 10 سال پیش هنگام ساخت خانه به دیوار کوبیده شده اما... در این مدت طولانی چه اتفاقی افتاده است ؟چگونه مارمولک در این 10 سال و در چنین موقعیتی زنده مانده ؛ آن هم در یک فضای تاریک و بدون حرکت ؟  

چنین چیری امکان ندارد و غیر قابل تصور است!
شهروند ژاپنی متحیر این صحنه ، دست از کار کشید و به تماشای مارمولک نشست.این جانور در 10 سال گذشته چه کار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده؟
محو نگاه به جانور اسرارآمیز شده بود که سر و کله مارمولک دیگری پیدا شد.این مارمولک، تکه غذایی به دهان گرفته و برای جفتش برده بود.

مرد ژاپنی ، ناخواسته انگشت به لب گذاشت و به خود گفت :10 سال مراقبت بی منت

چه عشق قشنگ و بی کلکی.چطور موجودی به این کوچکی می تواند عشقی به این بزرگی داشته باشد اما خیلی وقتها ما انسانها از هم گریزانیم؟

 

 

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:19 توسط دخترکی با نام شکست| |


اکنون قلبم در کجا می تپد

سخت است باور اینکه در زمان گمشده بودیم

هر انچه که در ارزویش هستم در چشمان تو حس می کنم

همیشه به این فکر می کردم که قلبت را برای خود حفظ کنم

اما اکنون بسیار دور از دسترس به نظر می اید

نمی دانم چگونه عشق تئوانست اینگونه بی خبر ترکم کند

قلبهای خاموش به کجا می روند؟

اکنون قلبم در کجا می تپد؛

صدای تپش کجاست؛

که فقط در شب طنین می اندازد

نمی توانم زندگی کنم

بدون احساس ان در درون

قلبهای تنها و بی کس به کجا در حرکتند

شمعی در اب، با در ماندگی در حرکت است

ای تویی که در میان تندر پنهان هستی؛

بیا و مرا نجات ده

من در حسرت رویایی بی پایان هستم

در جستجوی دستانی هستم که بر ان تکیه کنم

به دنبال بازوانی هستم که نشانم دهند

قلبهای خاموش به کجا می روند؟

می دانم، بیرون از اینجا

او در انتظار من است

کسی که درست مانند من در جست و جو است

و بعد نوازشی که در سکوت را می شکند

عشق همچنان باقیست

دو قلب به یکدیگر نیاز دارند

پس بالهایی برای پرواز من

اکنون میشنوم که قلبم می تپد

صدای تپش را نیز می شنوم

که در اینجا و شب پیچیده است

حس میکنم اکنون قلبم می تپد

اکنون که فهمیده ام

احساس در درون زنده است

کسی را دارم تا قلبم را نثارش کنم

و این احساس همچنان قویتر و قویتر می شود

قلبهایی که برای این ساخته شده اند؛

که تا ابد عاشق بمانند

نوشته شده در دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:18 توسط دخترکی با نام شکست| |

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 9:16 توسط دخترکی با نام شکست| |

ما آدما همیشه صداهای بلند رو می شنویم

پر رنگ ها رو می بینیم و کارای سخت رو دوس داریم

غافل از این که خوبا آسون میان بیرنگ می مونن و

 بی صدا میرن ... زندگی ما آدما بر سه اصله

 خندیدن بخشیدن و فراموش کردن پس بیا بخندیم ببخشیم

 و فراموش کنیم ... ( هر چند که خودم نمی تونم همه چیز رو فراموش کنم ! )

بنظرم دنیا ارزش هیچی رو نداره ! می دونی چرا ؟

 آخه بچه که بودیم از آسمون بارون می اومد

بزرگ که شدیم از چشامون بارون میاد !

کلا همه چیز رو باور دارم ... حتی خورشیدی که نتابه ...!

عشق رو باور دارم حتی اگه اون رو حس نکنم

 به سکوت خدا ایمان دارم! آدمی ام

از قضاوت بی رحمانه خیلی زود دلگیر میشم

دستم بوی گل میداد من رو به جرم چیدن گل گرفتن

 و محاکمم کردن اما کسی فکر نکرد شاید من گلی کاشته باشم

شاید طرز فکرم متفاوت باشه ... ولی ... خیلی ها هستن مترسک

رو دوس ندارن چون پرنده ها رو می ترسونه ولی من دوسش دارم

چون تنهایی رو درک می کنه

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 9:14 توسط دخترکی با نام شکست| |

با ساعت دلم

وقت دقیق آمدن توست!


من ایستاده ام:


مانند تک درخت سر کوچه


با شاخه هایی از آغوش


با برگ های از بوسه


با ساعت غرورم اما !


من ایستاده ام:


با شاخه هایی از تابستان


با برگ هایی از پاییز


هنگام شعله ور شدن من!


هنگام شعله ور شدن توست!


ها . . . چشم ها را می بندم


ها . . . گوش ها را می گیرم


با ساعت مشامم


اینک:


وقت عبور عطر تن توست

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 9:13 توسط دخترکی با نام شکست| |









دل شکسته

 
بدترین قسمت زنـدگی
جــایــیست کـه
نـه حـــق ِ خــواسـتن داری
نـه تــوانــایـی ِ فـــرامــوش کـــردن .....!

نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:42 توسط دخترکی با نام شکست| |

باز باران ، بی طراوت ، کو ترانه؟! سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیسی غم ،
می خورد بر بام خانه ، طعم ماتم . یاد می آرم که غصه ، قصه را می کرد کابوس ، بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش.
می دویدم، می دویدم ، توی جنگل های پوچی ، زیر باران مدیحه ، رو به خورشید ترانه ، رو به سوی شادکامی .
می دویدم ، می دویدم ، هر چه دیدم غم فزا بود ، غصه ها و گریه ها بود ،
بانگ شادی پس کجا بود؟
این که می بارد به دنیا ، نیست باران ، نیست باران ، گریه ی پروردگار است،
اشک می ریزد برایم.
می پریدم از سر غم ، می دویدم مثل مجنون ، با دو پایی مانده بر ره
از کنار برکه ی خون.
باز باران ، بی کبوتر ، بوف شومی سایه گستر ، باز جادو ، باز وحشت ،
بی ترانه ، بی حقیقت ، کو ترانه؟! کو حقیقت؟!
هر چه دیدم زیر باران ، از عبث پر بود و از غم ، لیک فهمیدم که شادی

مرده او دیگر به دلها ، مرده در این سوگواری…

http://ian.comlu.com/photos/2b1cd168ec62.jpg

نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:20 توسط دخترکی با نام شکست| |


 

فرق مردها و زن ها در ...

 

 

سالگرد ازدواج
زن: عزیزم امیدوارم همیشه عاشق بمونیم وشمع زندگیمون نورانی باشه..
.
مرد: عالیه! میگم... کی نوبت کیک می شه؟

 

 

روز زن
زن: عزیزم مهم نیست هیچ هدیه ای برام نخریدی یه بوس کافیه!
مرد: خوشحالم تو رو انتخاب کردم چون آشپزیت عالیه!

 

 

روز مرد
زن: وای عزیزم اصلا قابلتو نداره ! کاش می تونستم هدیه بهتری بگیرم...

مرد:  اشکال نداره ، سال دیگه جبران می کنی . ممممم چه بوی غذایی میاد!

 

 

40 روز بعد از تولد بچه
زن: عزیزم شیر خشک بچه رو ندیدی؟

مرد: ( با دهن پر) اینجاست... دقت کردی شیر خشک چقدر خوشمزه ست؟

 

 

40 سال بعد
زن: عزیزم شمع زندگیمون داره بی فروغ میشه ما پیر شدیم...
مرد: یعنی دیگه کیک نخوریم ؟

 

 

 2 ثانیه قبل ازمرگ
زن: عزیزم.... همیشه دوستت.... داشتم!
مرد: گشنمه!!!

وصیت نامه
زن: کاش مجال بیشتری بود تا درمیان عزیزانم می بودم و تمام زندگی ام را نثارشان می کردم! 

 مرد: به مهمانان شب اول قرمه سبزی , شب سوم قیمه , شب هفتم کباب و شب چهلم ... کوفت بدهید!

 

نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:7 توسط دخترکی با نام شکست| |

 

 

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند

 

به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم

 

لستر هم با زرنگی آرزو کرد

 

دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد

 

بعد با هر کدام از این سه آرزو

 

سه آرزوی دیگر آرزو کرد

 

آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی

 

بعد با هر کدام از این دوازده آرزو

 

سه آرزوی دیگر خواست

 

که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...

 

به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد

 

برای خواستن یه آرزوی دیگر

 

تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...

 

۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو

 

بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن

 

جست و خیز کردن و آواز خواندن

 

و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر

 

بیشتر و بیشتر

 

در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند

 

عشق می ورزیدند و محبت میکردند

 

لستر وسط آرزوهایش نشست

 

آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا

 

و نشست به شمردنشان تا .......

 

پیر شد

 

و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود

 

و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند

 

آرزوهایش را شمردند

 

حتی یکی از آنها هم گم نشده بود

 

همشان نو بودند و برق میزدند

 

بفرمائید چند تا بردارید

 

به یاد لستر هم باشید

 

که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها

همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!

 

نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:47 توسط دخترکی با نام شکست| |

دستانت را به من بسپار

دستانت را به من بسپار   تا پلی بزنیم به آن سوی زندگی   فراتر از باور باورها   انتهای جاده تنهایی        تا اوج بودن   تا ویرانه های جدایی    تا خورشید محبت   تا آنجا که آسمان آبی تر است   قلب ها بیشتر می تپند   تا سرزمین لحظه های شیرین   تا رسیدن به آرزوهای دیروز   تا فردا و فرداها   تا امید   تا آمدن بهار   پلی بزنیم تا خدا   تا آن جا که هیچ کس نباشد   جز من و تو   جز ما هیچ کس نباشد

نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:47 توسط دخترکی با نام شکست| |

اگر دریای دل آبی است

                        تویی فانوس زیبایش

                                                    اگر ایینه یک دنیاست

                                                                            تویی معنای دنیایش

تو یعنی دسته ای گل را

                            ز ان سوی افق چیدن

                                                  تو یعنی پاکی باران

                                                                           تو یعنی لذت دیدن

تو یعنی یک شقایق را

                                به یک پروانه بخشیدن

                                            تو یعنی از سحر تا شب

                                                                            به زیبایی درخشیدن

 تو یعنی یک کبوتر را

                                  ز تنهایی رها کردن

                                                        خدای اسمونهارو به ارومی صدا کردن

تو یعنی نیلوفر همیشه مهربان بودن

                                           تو یعنی باغی از مریم تو یعنی کهکشان بودن

تو یعنی چیزی از احساس

                                    تو یعنی پیک ازادی برای روح زندانی

                                                                   تو یعنی دسته ای گل را

به دست اطلسی دادن

                                  تو یعنی در زمستانها به فکر پونه افتادن

                                 تو یعنی روح باران را متین و ساده بوسیدن

                                   تو یعنی یک لطف به روی غنچه خندیدن

تو یعنی روح زیبایی

                               کنارم هستی و هر شب به خوابم باز می ایی

اگر هرگز نمیخوابند

                      دو چشم سرخ و نمناکم

                                              اگر در فکر چشمانت

                                                                    شکست قلب غمناکم

ولی یادم نخواهد رفت

                                 که یاد تو هنوز اینجاست

                                            میان سایه روشن ها دل شیدای من تنهاست

                                              نباید زود میرفتی واز دل کوچ میکردی

افقها منتظر ماندند

                           که از این راه برگردی

اگر یک اسمون دل

                        به قصد عشق به تو دادم

                                               میان عشق و زیبایی

                                                                      تو را من دوست میدارم.


نوشته شده در شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 8:49 توسط دخترکی با نام شکست| |

یه روزی

میگن یه روز یه روزگاری دو تا عاشق بودن که همیشه قرارشون زیر درخت بهاری بود که هیچ وقت خزون نداشت ... هیچ وقت نمیشد گفت یکشون عاشقه و اون یکی معشوق همیشه یکی بودن و میخواستن یکی باشن ... گذر زمانه دست نامردما بینشون کدروتی پیش میاره که این دوتا رو از هم جدا میکنه یکی تو همون سرزمینی که بود یکی هم تو سرزمینی که خواستن نامردما ... هیچ وقت شادیشونو کسی ندید و از اون درخت همیشه بهار یه خاطره بیشتر نموند ...گذشت و خبر به اون دورافتاده رسید که عشقت مرد و جز وصیت نامه چیزی برات نزاشته ... شکسته و خسته میره سر قبر یارش و می بینه روی روی سنگ قبر نوشته من اینجا نخوابیده ام تا زمانی که یارم بیاید و آرام بگیرم ... شروع به گریه میکنه و وصیت نامه رو باز میکنه و آروم شروع میکنه به خوندن ... گریه ات را نمیخواهم ، شکستنت رو نمیخواهم ، تنهایی ات را نمیخوام ، میدانم دستم از دستان گرمت جدا شد ولی یادم با توست حتی اگر هیچ وقت قسمت دیدارت نباشد ... سرش رو روی سنگ قبر میزاره و آرام گریه میکنه ... آرام آرام یک جوانه از زیر برگهای زردی که از درخت همیشه بهار مونده شروع به بزرگ شدن میکنه و مثل اینکه بخواد صورت اونو نوازش بده و میره تا یه سایه سار برای اون درست کنه ... میگذره زمان و اونجا دوتا سنگ قبر کنار هم قرار میگیره که روی سنگ قبر دومی نوشته شده بخواب نازنینم ... آرام بگیر ... حالا نمیه ی قلبت در کنارت به ابدیت پیوست.

نوشته شده در شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 8:47 توسط دخترکی با نام شکست| |


Power By: LoxBlog.Com

كد موسيقي براي وبلاگ