دخترکی با نام شکست

عروس تنهایی باش نه عروس تن هایی که تنت را برای یک شب می خواهند!

ما آدما همیشه صداهای بلند رو می شنویم

پر رنگ ها رو می بینیم و کارای سخت رو دوس داریم

غافل از این که خوبا آسون میان بیرنگ می مونن و

 بی صدا میرن ... زندگی ما آدما بر سه اصله

 خندیدن بخشیدن و فراموش کردن پس بیا بخندیم ببخشیم

 و فراموش کنیم ... ( هر چند که خودم نمی تونم همه چیز رو فراموش کنم ! )

بنظرم دنیا ارزش هیچی رو نداره ! می دونی چرا ؟

 آخه بچه که بودیم از آسمون بارون می اومد

بزرگ که شدیم از چشامون بارون میاد !

کلا همه چیز رو باور دارم ... حتی خورشیدی که نتابه ...!

عشق رو باور دارم حتی اگه اون رو حس نکنم

 به سکوت خدا ایمان دارم! آدمی ام

از قضاوت بی رحمانه خیلی زود دلگیر میشم

دستم بوی گل میداد من رو به جرم چیدن گل گرفتن

 و محاکمم کردن اما کسی فکر نکرد شاید من گلی کاشته باشم

شاید طرز فکرم متفاوت باشه ... ولی ... خیلی ها هستن مترسک

رو دوس ندارن چون پرنده ها رو می ترسونه ولی من دوسش دارم

چون تنهایی رو درک می کنه

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 9:14 توسط دخترکی با نام شکست| |

دستانت را به من بسپار

دستانت را به من بسپار   تا پلی بزنیم به آن سوی زندگی   فراتر از باور باورها   انتهای جاده تنهایی        تا اوج بودن   تا ویرانه های جدایی    تا خورشید محبت   تا آنجا که آسمان آبی تر است   قلب ها بیشتر می تپند   تا سرزمین لحظه های شیرین   تا رسیدن به آرزوهای دیروز   تا فردا و فرداها   تا امید   تا آمدن بهار   پلی بزنیم تا خدا   تا آن جا که هیچ کس نباشد   جز من و تو   جز ما هیچ کس نباشد

نوشته شده در دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:47 توسط دخترکی با نام شکست| |

یه روزی

میگن یه روز یه روزگاری دو تا عاشق بودن که همیشه قرارشون زیر درخت بهاری بود که هیچ وقت خزون نداشت ... هیچ وقت نمیشد گفت یکشون عاشقه و اون یکی معشوق همیشه یکی بودن و میخواستن یکی باشن ... گذر زمانه دست نامردما بینشون کدروتی پیش میاره که این دوتا رو از هم جدا میکنه یکی تو همون سرزمینی که بود یکی هم تو سرزمینی که خواستن نامردما ... هیچ وقت شادیشونو کسی ندید و از اون درخت همیشه بهار یه خاطره بیشتر نموند ...گذشت و خبر به اون دورافتاده رسید که عشقت مرد و جز وصیت نامه چیزی برات نزاشته ... شکسته و خسته میره سر قبر یارش و می بینه روی روی سنگ قبر نوشته من اینجا نخوابیده ام تا زمانی که یارم بیاید و آرام بگیرم ... شروع به گریه میکنه و وصیت نامه رو باز میکنه و آروم شروع میکنه به خوندن ... گریه ات را نمیخواهم ، شکستنت رو نمیخواهم ، تنهایی ات را نمیخوام ، میدانم دستم از دستان گرمت جدا شد ولی یادم با توست حتی اگر هیچ وقت قسمت دیدارت نباشد ... سرش رو روی سنگ قبر میزاره و آرام گریه میکنه ... آرام آرام یک جوانه از زیر برگهای زردی که از درخت همیشه بهار مونده شروع به بزرگ شدن میکنه و مثل اینکه بخواد صورت اونو نوازش بده و میره تا یه سایه سار برای اون درست کنه ... میگذره زمان و اونجا دوتا سنگ قبر کنار هم قرار میگیره که روی سنگ قبر دومی نوشته شده بخواب نازنینم ... آرام بگیر ... حالا نمیه ی قلبت در کنارت به ابدیت پیوست.

نوشته شده در شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 8:47 توسط دخترکی با نام شکست| |

تقدیم به کسی که در اوج ناباوری تنهاییم گذاشت و رفت

 

http://www.imagedost.com/images/x97h2hwfax68doyv3j0.jpg

 


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت 13:4 توسط دخترکی با نام شکست| |

 
نگاهت با منه اما خيالت رو نمي دونم
 
تو اين راهي كه ميرم من يه بن بستيه مي دونم
 
من از حادثه لبريزم تو و خواب پريشوني
 
نگاهت مي كنم اما نگاهم رو نمي خوني
 
تو آغوش كدوم رويا تو رفتي كه فراموشي
 
صدات كردم و مثل شب سكوتي سرد و خاموشي
 
كدوم حسي تو رو از من گرفته مثه تنهايي
 
دل آرومي ندارم من تو اين لحظه كه اينجايي
 
به دنبال يه خورشيدم تو تن برفي دستات
 
خيالت پي كي رفته من و رد مي كنه چشمات
 
غروبهاي نگاه تو يه احساس غريبونست
 
پشيموني تو از اينكه كنارت دل ديوونست
 
تو اين راهي كه رفتم من دو راهي تو و قلبم
 
يه احساسي به تو دارم نميذاره كه برگردم
 
همونقدر كه ازم دوري خيالم به تو نزديكه
 
يه سوسوي ضعيفي هست نباشي خونه تاريكه
 
يه شب خواب تو رو ديدم يه عمررفته فراموشم
 
نميدم قلبت و حتي برنگردي به آغوشم
 

نوشته شده در چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,ساعت 12:14 توسط دخترکی با نام شکست| |

WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN…………………
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم


BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”
برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟


SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED”
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟


DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”.
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد


BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت
“STUPID RAIN”
باران احمق
THAT’S MOM!!!
این است معنی مادر

 

نوشته شده در یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,ساعت 18:36 توسط دخترکی با نام شکست| |

از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود؛شش روز میگذشت ؛فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد:چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟خداوند پاسخ داد:دستور کار او را دیده ای؟ باید دویست قطعه متحرک داشته باشد؛که همگی قابل جایگزینی هستند؛باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند؛باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود!بوسه ای داشته باشد که بتواند از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته درمان کند و شش جفت دست داشته باشد؛فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد؛گفت شش جفت دست؟امکان ندارد؟خداوند پاسخ داد فقط دستها نیستند!مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند!این ترتیب؛این می شود یه الگوی متعارف برای آنها؛خداوند سری تکان داد و فرمود بله ؛یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار میکنید؟که از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان؛یک جفت برای پشت سر که آنچه را لازم است بفهمد؛و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند؛بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش می دارد؛خداوند فرمود چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است تمام کنم؛از این پس می تواند هنگام بیماری خودش را درمان کند؛یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد؛فرشته نزدیک شد و به زن دست زد؛اما ای خداوند او را خیلی نرم آفریدی؛بله نرم است؛اما او را سخت هم آفریده ام؛ تصورش را هم نمیتوانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد؛فرشته پرسید فکر هم میتواند بکند؟خداوند پاسخ داد نه تنها فکر میکند بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد؛ آنگاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد ای وای این چیست!!!!خداوند فرمود اشک است؛فرشته پرسید اشک چیست؟خداوند گفت اشک وسیله ای است برای ابراز شادی ؛اندوه؛درد؛ناامیدی؛تنهایی؛سوگ و غرورش؛فرشته متاثر شد و گفت زن ها واقعا حیرت انگیزند؛زنها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کنند؛همواره بچه ها را به دندان میکشند؛سختی ها را بهتر تحمل میکنند؛بار زندگی رابه دوش میکشند؛شادی؛عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند؛وقتی میخواهند جیغ بزنند لبخند میزنند!وقتی میخواهند گریه کنند؛آواز میخوانند!وقتی خوشحال هستند گریه میکنند!!!!!!و وقتی عصبانی هستند می خندند!!!برای آنچه باور دارند میجنگند؛در مقابل بی عدالتی می ایستند؛وقتی مطمئن هستند راه حل دیگری وجود ندارد؛نه نمی پذیرند....بدون کفش نو سر میکنند که بچه هایشان کفش نو داشته باشند؛برای همراهی یک دوست مضطرب با او به دکتر می روند؛بدون قید و شرط دوست می دارند؛وقتی بچه هایشان به موقعیتی دست پیدا میکنند گریه میکنند و وقتی دوستانشان پاداش میگیرند می خندند؛در مرگ یک دوست دلشان میشکند؛در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند؛با این حال وقتی میبینند همه از پا افتادند قوی و پابرجا می مانند؛آنها می رانند؛می پرند؛راه میروند؛میدوند که نشانتان بدهند چقدر برایشان مهم هستید؛قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد؛زنها در هراندازه و رنگ و شکل می دانند که بغل کردن و بوسیدن میتواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد؛کار زنها بیش از به دنیا آوردن بچه است؛انها شادی و امید به ارمغان می آورند؛انها شفقت و فکر نو می بخشند؛زنها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند؛خداوند گفت این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد؟فرشته پرسید چه عیبی؟خداوند گفت قدر خودش را نمی داند.......

وقتی سرم رو توی بغلت گرفته بودی ياد اين مطلب افتادم راستی من توی اون لحظه هيچ غمی نداشتم


نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:1 توسط دخترکی با نام شکست| |

چراغ گریه روشن کن شب دلشوره و رفتن

کناراین شب زخمی بمون بامن بمون بامن

ببین امشب به یاد تو فقط از گریه می بارم

حلالم کن تو می دونی دل بی طاقتی دارم

تماشا کن صدایی که به دست بادها دادی

تماشا کن چراغی که به تاریکی فرستادی

میون رفتن و موندن کنار تو گرفتارم

تن بی سرسربی تن بگودست ازتوبردارم

اگربعداز تومی مونم اگربعد از تومی پوسم

خداحافظ خداحافظ تو را با گریه می بوسم

خداحافظ...خداحافظ

 

نوشته شده در پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:اشک ,مرگ,رفتن,ساعت 19:24 توسط دخترکی با نام شکست| |

چقدر یک احساس می تواند سنگین باشد.و چقدر غمگین.آنقدر که مرد جوانی چون مرا زنجیر و زمینگیر کند.و آه که این به زنجیر بودن آزادم نمی کند.چون برامده از عشق است و رهایی را باطل می سازد.همین حالاست که مسلول و عبیر حالات غمگین و بی پایانی هستم که صبحم را همچوم شبی غلیظ و دلگیر کرده.همین حالاست که این سکه ی سبک و دوروی عشق و نفرت را به گمان شیر یا خط بالا و پایین می اندازم.و متحیرم که چرا همیشه آنچه را که طلب نمی کنم، مطلوب میشود.همینک که این این سکه را بر پایه علقه ی مشکوک دو گانه مبهمی بارها پست و مرتفع می کنم، آبستن درد مند همان حس غمگین و دردناکی میشوم که مرا از خودم متولد می سازد.نطفه ای که با عشق خون می شود.خونی که با عشق گوشت می شود.گوشتی که با عشق استخوان می شود.و جنینی که با نفرت متولد می شود.و بدین سان می شود که بر او اذان اتهام می خوانند و او را به طواف مجازات می برند.یک عمر نفرت به جبران نه ماه عشق.و همیشه سکه ی دوروی بی حس عشق و نفرت همینگونه معنا می دهد.همیشه همینگونه می زاید و می گریاند.همیشه عشق می گیرد و همیشه نفرت می دهد...

نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت 18:57 توسط دخترکی با نام شکست| |

 

سلام بچه ها نظرتون در باره ی این جمله چیه

عشق چیست؟

عشق حدیثی است که با یک نگاه ولبخند شروع با بوسه ای به اوج وبا قطره اشکی به پایان میرسه

 

نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1398برچسب:,ساعت 18:48 توسط دخترکی با نام شکست| |


Power By: LoxBlog.Com

كد موسيقي براي وبلاگ