دخترکی با نام شکست

عروس تنهایی باش نه عروس تن هایی که تنت را برای یک شب می خواهند!

 

سلام بچه ها نظرتون در باره ی این جمله چیه

عشق چیست؟

عشق حدیثی است که با یک نگاه ولبخند شروع با بوسه ای به اوج وبا قطره اشکی به پایان میرسه

 

نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1398برچسب:,ساعت 18:48 توسط دخترکی با نام شکست| |

یک شعر عاشقانه ی قدیمی و زیبا

 

غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق

یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

بی صـدا میشکنه بغضـش روی سـنـگ قبـر دلدار

اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار

زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن

رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

تو سـفر کردی به خـورشـید ، رفتی اونور دقایق

منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق

نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک

نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم

ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد

روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد

بـه خـدا نـمــیـری از یاد


 

نمـــــی خوام تنــــها بمونــــــم

 

مـــــث شعــــله ای بســــــوزم

 

وقتــــی گفتی هــــمزبونـــــــی

 

یــــــه رفیــــــق مـــهربونـــــــی

 

فهمیدم بــی تو مــــی مــــــیرم

 

درد عـــــاشقی مــــی گیــــــرم

 

آخــــــه بودنــــــــت همیشــــــه

 

باعــــث دلگرمـــــــی میشــــــه

 

پس بــزار پیشـــــــت بمونـــــــم

 

اشـــک چشـــــــماتو ببوســــــم

 

دو هـزار بــار گریـــــــه کــــــردم

 

کـــــه بمـــــــونی تــو کنـــــــارم

 

حـــالا کــــــه اســــیر عشقـــــم

 

تـــــو وجودم غــــــرق مهـــــــرم

 

دوســـــت دارم با من بمونـــــــی

 

هـــــــمه شـــــعرامو بخونـــــــی

 

آره این دلــــــــــــــــــــم گرفتــــه

 

یــــــکی این قــــــلبو شکستــــه

 

اگــــــــــه این زخمـــو نبیـــــــنی

 

اگـــــــــــه مرهـــــــــــمی نزاری

 

شـــــــب یـــــــلدایی نـــــــداری

 

یــــــه هـــــوای ســــــردی داری

 

می دونم باهـــــام می مونــــــی

 

راز ایـــــن دلـــــــو می دونــــــی

 

مــــی دونم هســـــتی کنـــــارم

 

پیــــــش قلــــب بــــی قــــــرارم

 

دســــتتو بــــــــــزار تـــو دســـتم

 

با تــــــو من ســــــــتاره هســـتم

 

دیــــــــگه تنــــهایـــــــی تمــــومه

 

تـــــــا همیشه عشق می مــــونه

 

طاقت جدایی ندارم ، اما سرنوشت ما یکی نیست ، با هم بودن همیشگی نیست.
طاقت یک لحظه بی تو بودن مرا می آزارد ، به خدا نمیتوانم بی تو زندگی کنم ، عاشقت هستم ، نمیتوانم بی تو نفس بکشم .
آخر قصه ما تلخ است ، کلام آخر ما خداحافظیست.
هر دوی ما با کوله باری از خاطره میرویم ، تا اینجا با هم آمدیم ، اما از این به بعد تنها میرویم ! راه من و تو دیگر جداست از هم ، دستهای من و تو دیگر برای هم نیست.
اما قلبهایمان همیشه یکیست ، عشقمان همیشه جاودانه خواهد ماند.
طاقت جدایی را ندارم ، شعر تلخ جدایی را نخوان که طاقت اشک ریختن را ندارم ، برایم نامه ننویس که طاقت خواندنش را ندارم ، خداحافظی نکن که طاقت رفتنت را ندارم.
برو ، بی آنکه به من بگویی میخواهم بروم ، فقط برو ، از من دور شو ، نگذار صحنه تلخ رفتنت را ببینم ، نگذار هنگام رفتنت اشک بریزم ، زانو به بغل بگیرم و التماس کنم که نرو.
تمام شد ، همه چیز تمام شد، دیگر من و تو با هم نخواهیم بود ، عاشق همیم اما سرنوشت با ما یار نیست ، این زندگی با ما وفادار نیست.
طاقت رفتنت را ندارم ، اما راهی جز جدایی نیست ، همه میخواهند ما با هم نباشیم ، در کنار هم نباشیم ، میخواهند تنها باشیم ، یا نه ، سهم کسی دیگر باشیم.
طاقت جدایی ندارم ، تحمل بی تو بودن سخت است ، شاید از غصه نبودنت بمیرم.
 
2482859x4qtxv6djg.gif

نوشته شده در پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:21 توسط دخترکی با نام شکست| |

تو را به دادگاه خواهند كشيد، شايد به حبس ابد محكوم شوی

جزييات جنايتت معلوم نيست،اما اثر انگشت تورا روی

قلب شکسته ام  يافته اند...!!!

نوشته شده در پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:18 توسط دخترکی با نام شکست| |

حكايت قبل و بعد

قبل: نماینده مجلس دستگیر می شد، چون مشکل سیاسی داشت.‏
بعد: نماینده مجلس دستگیر می شود، چون مشکل جنسی دارد.‏

قبل: معاون دانشگاه اخراج می شد، چون نظری مخالف حکومت داشت.‏
بعد: معاون دانشگاه مورد اعتراض قرار می گیرد، چون به دانشجو تجاوز می کند.‏

قبل: فرمانده پلیس زندانی می شد، چون مشکل مالی داشت.‏
بعد: فرمانده پلیس زندانی می شود، چون مشکل جنسی دارد.‏

قبل: دانشجو اعتراض می کرد، برای اینکه جلوی تجاوز به حقوق مردم را بگیرد.‏
بعد: دانشجو اعتراض می کند، برای اینکه جلوی تجاوز به خودش را بگیرد.‏

قبل: پلیس دختران را دستگیر می کرد، تا جلوی رابطه جنسی آنها را بگیرد.‏
بعد: پلیس دختران را دستگیر می کند، تا با آنها رابطه جنسی برقرار کند.‏

قبل: ملت به دولت اعتراض می کردند، چون برنامه های مزخرفی از تلویزیون پخش می شد.‏
بعد: ملت به دولت اعتراض می کنند، چون برق نداریم که مزخرفات تلویزیون را ببینیم. ‏

قبل: پلیس مردم را کتک می زد، چون مردم می خواستند اوضاع را تغییر بدهند.‏
بعد: پلیس مردم را کتک می زند، چون مردم باید قیافه های شان را تغییر بدهند.‏

قبل: روزنامه نگاران به رئیس جمهوراعتراض می کردند، چون همه حقیقت را نمی گفت.‏
بعد: روزنامه نگاران به رئیس جمهور اعتراض می کنند، چون همیشه دروغ می گوید.‏

قبل: رهبر به دولت اعتراض می کرد، چون معتقد بود گرانی مردم را آزار می دهد.‏
بعد: رهبر از دولت دفاع می کند، چون معتقد است انتقاد از گرانی دولت را آزار می دهد.‏

قبل: وزیر برکنار می شد، چون نمی خواست توی سر مردم بزند.‏
بعد: وزیر برکنار می شود، چون دیر توی سر مردم زده است.‏

نتیجه گیری اخلاقی: شما وقتی درها را ببندید ممکن است پشت درهای بسته هر اتفاقی بیفتد.‏
نتیجه گیری سیاسی: با آدم های فاسد باید مبارزه کرد، نه از طریق آدمهای فاسد تر.

نوشته شده در شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:4 توسط دخترکی با نام شکست| |

Click to view full size image


" دوستت دارم ! "

امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم
و تقدیم تو کنم
گرچه که یقیین دارم که می دانی
نه تنها اشعارم
که تمام هستی ام
وجودم
تقدیم به توست
تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
وقتی اولین سلام
نخستین دیدار
ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
آن زمان که با نگاهی معصومانه
با لبخندی کودکانه
و با صداقتی شاعرانه
دستهایم را فشردی
و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم
و هر روز دیدنت
آرامم می کرد ...
آه ! افسوس که چه زود گذشت !
باور می کنی ؟
باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو
حتی با اینهمه فاصله و درد
خون زندگی ، عشق به زندگی ، عشق به بودن را در رگهایم به جوش می آورد!
باور کن که هنوز هم دوست دارم
کودکانه
بی پروا
صادقانه
عاشقانه
دیوانه وار
بگویم
دوستت دارم
بگویم از ازل تا به ابد
عاشقانه و دیوانه وار
دوستت دارم
گرچه گفتن و شنیدنش را از من دریغ می کنی
می هراسی
می گریزی
اما من هنوز هم
دوست دارم که بگویم
دوستت دارم !

نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:35 توسط دخترکی با نام شکست| |

 

 

 

 

خانه های ژاپن با دیوار هایی ساخته شده است که دارای فضای خالی هستند و آن را با چوب می پو شانند.

 

در یکی از شهر های ژاپن ، مردی دیوار خانه اش را برای نو سازی خراب می کرد که مارمولکی دید. میخ از قسمت بیرونی دیوار به پایین کوبیده شده و به اصطلاح مارمولک را میخکوب کرده بود.

مرد چشم بادامی ، دلش سوخت و کنجکاو شد.وقتی موقعیت میخ را با دقت بررسی کردحیرتزده شد و فهمید این میخ 10 سال پیش هنگام ساخت خانه به دیوار کوبیده شده اما... در این مدت طولانی چه اتفاقی افتاده است ؟چگونه مارمولک در این 10 سال و در چنین موقعیتی زنده مانده ؛ آن هم در یک فضای تاریک و بدون حرکت ؟  

چنین چیری امکان ندارد و غیر قابل تصور است!
شهروند ژاپنی متحیر این صحنه ، دست از کار کشید و به تماشای مارمولک نشست.این جانور در 10 سال گذشته چه کار می کرده ؟ چگونه و چی می خورده؟
محو نگاه به جانور اسرارآمیز شده بود که سر و کله مارمولک دیگری پیدا شد.این مارمولک، تکه غذایی به دهان گرفته و برای جفتش برده بود.

مرد ژاپنی ، ناخواسته انگشت به لب گذاشت و به خود گفت :10 سال مراقبت بی منت

چه عشق قشنگ و بی کلکی.چطور موجودی به این کوچکی می تواند عشقی به این بزرگی داشته باشد اما خیلی وقتها ما انسانها از هم گریزانیم؟

 

 

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:19 توسط دخترکی با نام شکست| |


اکنون قلبم در کجا می تپد

سخت است باور اینکه در زمان گمشده بودیم

هر انچه که در ارزویش هستم در چشمان تو حس می کنم

همیشه به این فکر می کردم که قلبت را برای خود حفظ کنم

اما اکنون بسیار دور از دسترس به نظر می اید

نمی دانم چگونه عشق تئوانست اینگونه بی خبر ترکم کند

قلبهای خاموش به کجا می روند؟

اکنون قلبم در کجا می تپد؛

صدای تپش کجاست؛

که فقط در شب طنین می اندازد

نمی توانم زندگی کنم

بدون احساس ان در درون

قلبهای تنها و بی کس به کجا در حرکتند

شمعی در اب، با در ماندگی در حرکت است

ای تویی که در میان تندر پنهان هستی؛

بیا و مرا نجات ده

من در حسرت رویایی بی پایان هستم

در جستجوی دستانی هستم که بر ان تکیه کنم

به دنبال بازوانی هستم که نشانم دهند

قلبهای خاموش به کجا می روند؟

می دانم، بیرون از اینجا

او در انتظار من است

کسی که درست مانند من در جست و جو است

و بعد نوازشی که در سکوت را می شکند

عشق همچنان باقیست

دو قلب به یکدیگر نیاز دارند

پس بالهایی برای پرواز من

اکنون میشنوم که قلبم می تپد

صدای تپش را نیز می شنوم

که در اینجا و شب پیچیده است

حس میکنم اکنون قلبم می تپد

اکنون که فهمیده ام

احساس در درون زنده است

کسی را دارم تا قلبم را نثارش کنم

و این احساس همچنان قویتر و قویتر می شود

قلبهایی که برای این ساخته شده اند؛

که تا ابد عاشق بمانند

نوشته شده در دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:18 توسط دخترکی با نام شکست| |

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 9:16 توسط دخترکی با نام شکست| |

ما آدما همیشه صداهای بلند رو می شنویم

پر رنگ ها رو می بینیم و کارای سخت رو دوس داریم

غافل از این که خوبا آسون میان بیرنگ می مونن و

 بی صدا میرن ... زندگی ما آدما بر سه اصله

 خندیدن بخشیدن و فراموش کردن پس بیا بخندیم ببخشیم

 و فراموش کنیم ... ( هر چند که خودم نمی تونم همه چیز رو فراموش کنم ! )

بنظرم دنیا ارزش هیچی رو نداره ! می دونی چرا ؟

 آخه بچه که بودیم از آسمون بارون می اومد

بزرگ که شدیم از چشامون بارون میاد !

کلا همه چیز رو باور دارم ... حتی خورشیدی که نتابه ...!

عشق رو باور دارم حتی اگه اون رو حس نکنم

 به سکوت خدا ایمان دارم! آدمی ام

از قضاوت بی رحمانه خیلی زود دلگیر میشم

دستم بوی گل میداد من رو به جرم چیدن گل گرفتن

 و محاکمم کردن اما کسی فکر نکرد شاید من گلی کاشته باشم

شاید طرز فکرم متفاوت باشه ... ولی ... خیلی ها هستن مترسک

رو دوس ندارن چون پرنده ها رو می ترسونه ولی من دوسش دارم

چون تنهایی رو درک می کنه

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 9:14 توسط دخترکی با نام شکست| |

با ساعت دلم

وقت دقیق آمدن توست!


من ایستاده ام:


مانند تک درخت سر کوچه


با شاخه هایی از آغوش


با برگ های از بوسه


با ساعت غرورم اما !


من ایستاده ام:


با شاخه هایی از تابستان


با برگ هایی از پاییز


هنگام شعله ور شدن من!


هنگام شعله ور شدن توست!


ها . . . چشم ها را می بندم


ها . . . گوش ها را می گیرم


با ساعت مشامم


اینک:


وقت عبور عطر تن توست

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 9:13 توسط دخترکی با نام شکست| |


Power By: LoxBlog.Com

كد موسيقي براي وبلاگ